❀پسر گلم آقا نویان❀❀پسر گلم آقا نویان❀، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
❀زندگی مامان و بابا❀❀زندگی مامان و بابا❀، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

نی نی ناز

باد و خورشید

روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری می‌کرد. باد به خورشید می‌گفت: «من از تو قوی‌ترم.» خورشید هم ادعا می‌کرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟ دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد. باد گفت: «من می‌توانم کت آن مرد را از تنش در آورم.» خورشید گفت: «پس شروع کن.» باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد می‌کوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد ...
27 بهمن 1392

دخترم امروز برای تو مینویسم

دخترم امروز برای تو مینویسم سالها بعد اگر بدنیا آمدی و بزرگ شدی  قد کشیدی و خانوم شدی دلم میخواهد زیباترین دختر دنیا بشی به تمام آرزوهات برسی  و من با تمام وجودم سپاسگذار خدا باشم  که چنین فرشته ای رو به من هدیه داده دوست دارم عزیزم   ...
20 بهمن 1392

سلام

 به نام خدا      سلام به جنگل سبز به آسمان آبی به غنچه های خندان به روز آفتابی   سلام به هر ستاره به ابر پاره پاره به دانه ای که از خاک درآمده،دوباره     سلام به هر دل پاک به هر دل پرامید سلام به آن  شب تار که عاقبت  شد سفید   سلام به دشت و دریا سلام به کوه و صحرا سلام به روی ماهِ بچّه های باصفا   ...
17 بهمن 1392

فرشته اي كوچك و زيبا

در مطب دكتر به شدت به صدا درآمد. دكتر گفت: «در را شكستي! بيا تو.» در باز شد و دختر كوچولوي نه ساله اي كه خيلي پريشان بود، به طرف دكتر دويد: «آقاي دكتر! مادرم!» و در حالي كه نفس نفس مي زد، ادامه داد: «التماس مي كنم با من بياييد! مادرم خيلي مريض است.» دكتر گفت: «بايد مادرت را اينجا بياوري، من براي ويزيت به خانه كسي نمي روم.» دختر گفت: «ولي دكتر، من نمي توانم. اگر شما نياييد او مي ميرد!» و اشك از چشمانش سرازير شد. دل دكتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود. دختر دكتر را به طرف خانه راهنمايي كرد، جايي كه مادر بيمارش در رختخواب ا...
17 بهمن 1392

شعر باغبان

من دوست دارم باغبان باشم در هر زمینی گل بکارم صدها گل یاس و شقایق آلاله و سنبل بکارم هرجا زمینی خشک و خالیست با دست من آباد گردد از دیدن گل های زیبا دلهای غمگین شاد گردد     ...
13 بهمن 1392

امروز هلیا جون زمینی میشه

سلام صبح زیبایه همگیتون بخیر امروز خبر دار شدم یکی از دوستای عزیزم داره نی نی کوچولوش میاد پیشش مامان نفس خیلی برام عزیزه  راستی یادم رفت بگم اسم دختر نازشونم هلیا انتخاب کردن خیلی زیباست مگه نه  مامان نفسه گلم امیدوارم زایمان راحتی امروز داشته باشی  از شما دوستان گلم خواهش می کنم برای مامان نفس و دخملی نازش دعا کنید ممنونتونم امروز مامان نفس و هلیا جون و بابای  هلیا جونم میشن یه خانواده سه نفره هورا مبارکه این گل زیبا رو پیشاپیش تقدیم می کنم به مامان نفس جونم   ...
8 بهمن 1392

کبوتر بیچاره!

توی حیاط خونه یک کبوتر نشسته دارم اونو می بینم انگار بالش شکسته   شاید یه بچه ی بد سنگی زده  به بالش بالش وقتی شکسته بد شده خیلی حالش   کبوتر بیچاره! الهی برات بمیرم! الان برای بالت یه کم دوا می گیرم   بالت رو زود می بندم اینکه غصه نداره حالت خوبِ خوب میشه پر می کشی دوباره   ...
5 بهمن 1392

یه پرنده

یه  پرنده دوست داره آسمون  آبی باشه روزای خوب خدا صاف و آفتابی باشه    یه  پرنده دوست داره خوب و مهربون  باشه شب پیش ستاره ها روز تو آسمون  باشه   یه  پرنده دوست داره تو دلا غم نباشه لبا پرخنده باشه درد و ماتم نباشه   یه  پرنده دوست داره رو  زمین جنگ نباشه همه دل ها شاد باشن هیچ دلی تنگ نباشه   یه  پرنده دوست داره قفسش باز بمونه از قفس فرار کنه راحت آواز بخونه         ...
1 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی ناز می باشد